رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

بازگشت از اصفهان به تهران

سلام پسرم  امروز صبح حالم كمي بهتر شده بود ولي اصلا در بدنم توان نداشتم  صبح به زور بابا كمي صبحانه خوردم و سريع و ساكت بدون اينكه تو بيدار شي وسايل رو جمع كرديم و حاضر شديم  بابا هم برد همه رو تو ماشين چيد  براي ساعت 9 اتاق رو تحويل داديم . برنامه قبليمون اين بود كه صبح بريم سي و سه پل و چهل ستون براي نزديك ظهر از اصفهان خارج شيم و بعد عصر بريم كاشان به دختر عمو هاي بابارضا يه سر بزنيم و آخر شب برسيم تهران. ولي حال و روز من تاب اين گردش و نداشت ولي دلم هم نمي خواست كه گردش تو شهر رو از دست بديم  بابارضا حال پرسيد گفتم فعلا خوبم و بري سي و سه پل رفتيم لب رودخانه و منظره صبح پل رو هم ديدم كه وا...
29 آبان 1394

گردش در اصفهان روز دوم - باغ پرندگان

سلام گل پسر من امروز صبح كه بيدار شدم تمام تنم درد مي كرد و دل و روده ام هم داغون بود كلا حال خوشي نداشتم ولي دلم نمي خواست روز هاي خوب سفرمون به هم بخوره و با هم آماده شديم و بابا صبحانه شما رو داد و به سمت باغ پرندگان راه افتاديم  كه ابتداي راه رو كمي اشتباه رفتيم تا به باغ رسيدم. ولي از همون محوطه پاركينگ و عكس حيوانان و رودخانه كنار پارك براي تو جذاب بود تا وارد پارك شديم . كه ورودمون به پارك با استقبال يك درناي زيبا شروع شد كه از بالاي سرمون پرواز كرد و همه مون حسابي ذوق كرديم . من از اين پارك براي بابا خيلي تعريف كرده بودم ولي باورش نمي شد پرنده ها تا اين حد آزاد باشن. تو پارك من هي چند قدم جلو تر مي رفتم و مي شس...
28 آبان 1394

اولين سفر پسرم به شهر تاريخي اصفهان

سلام به همه جون مامان بالاخره روز موعد فرا رسيد و ما بار سفر بستيم تا به سمت شهر تاريخي اصفهان راه بيافتيم . مهم ترين چيز اين سفر برام اين بود كه بابا رضا تا حالا داخل شهر اصفهان نگشته بود و خيلي دوست داشتم بابارضا جون اصفهان رو ببينه ، چون راستشو بخواي مي دونم تو اين روزا به تو خيلي خوش گذشت ولي قبول دارم كه شايد اصلا چيزي تو سن از اين سفر ها يادت نمونه و اصل خوشي و لذت با توبودن تو اين سفر ها براي من و بابارضا جونه. از 15 شهريور براي اين روزا تومهمانسراي خانه كاگر جا رزرو كرده بودم و اولين بار بود كه قرار بود بريم اونجا و كمي دلهره داشتم ، چون محيط برام مثل هندونه در بسته بود ،مي ترسيدم تميز نباشه يا شرايط اسكانش خوب نباشه. خلا...
27 آبان 1394

حرف دلم با شعري مادرانه

سلام پسر نازم اين چند روز آخر هفته مريض بودي و من با درد و بي حالي تو همه حال روز خودم و فراموش كردم و الان خوشحالم كه تو خوبي و بهتر شدي اين برات خودم سرودم ، اميدوارم تونسته باشم حسم بهت انتقال داده باشم.   سلام به روي ماهت به چشمون سياهت گل پسرم ، عزيزم الهي غمت نبينم هيچ وقت مريض نباشي شاد باشي و كوك باشي مريض بودي چند روزي نداشتم انگار روزي روزگارم خراب بود درد دلم زياد بود با حال و روز تو من بدي حالم يادم رفت اي پسرم، نازدونه تويي چراغ خونه چه بد باشم، چه خوش حال وقتي باشي تو بي حال همه روزم خرابه روزگارم سيا ه نفهميدم شبم كي يا كه سحرگاهم كي ديوونه تو بودم ان...
24 آبان 1394

رادوين به روايت تصوير تو مهد كودك

خوب پسرم  اين هم عكس هاي كودكيت تو مهد كودك در كلاس نوپا در مهد كودك قهرمان كوچولو لگو بازي تو مهد براي شناخت رنگ ها  نمايش عروسكي  اين جون مامان مهندسين آينده رو داشته باش -- پازل چوبي  جووووووونم اين هم حلقه هاي هوش زندگي مامان كه عاشق با ماهي هاي كوچولوي تو مهدي اي همه هستي من كه با دقت داري به اشكال هندسي نگاه مي كني نفسم  تو بازي با كره هوش هم هميشه يك توپ دست شماست جيگر طلاي مني - فدات بشم كه عاشق هويجي ( با ديدن اين عكس خيالم از غذا خوردنت هم راحت ميشه) همه عمر من    ...
22 آبان 1394

پسرم آغاز 28 ماه زندگيت مبارك

قند عسل مامان  خوش تيپ من  جيگر طلا  آغاز 28 ماه گيت مبارك باشه و تنت سلامت  قربون اون لبات برم من  اين عكسا رو بابارضا از ميوه عشقمون گرفته  عاشقانه دوست داره اين تو رفتارش با تو مي بينم ، كه با همه خستگي هاش براي تو حاضر هر كاري بكنه  ...
21 آبان 1394

درد دل با پسرم

رادوينم سلام عزيز دل مامان نمي دونم الان كه اين نوشته رو مي خوني چند سالته و تو چه موقعيتي هستي  ولي من همچنان يك مادرم ، شايد هم تو اين روز من در كنار تو نباشم ولي اين و بدون مامان ها حتي به نظرم تو اون دنيا هم كه باشن باز همه حواسشون پيش بچه هاشونه  به قول يه همكارم كه ميگه خانم سبحان همه داستان هاي زندگيش حول محوره پسرشه پسرم  يك يك دونه من چند روزئه كه حال خوشي ندارم ، نمي دونم چمه و فكر براي چي مشغوله  مشغوليت كه زياد دارم  هر روز بابت مهد رفتنت و اينكه بهت اونجا خوش مي گذره يا نه و كار درستيه كه ميري فكر ميكنم ، البته وقتي مي بينم اونجا هستي خيلي چيزا ياد گرفتي و در مقايسه با بچه هاي هم سن ...
12 آبان 1394
1